چار دیواری

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

۲۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

از فردا میخوام برم دانشگاه:))

البته واسه کلاس، نه!!!

کار دارم،بعد کلاس میرم دانشگاه،کارم رو انجام میدم برمیگردم:دی


۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۳۱
خانم مهندس
                                   

ظهری از بیرون میومدم.چشمم خورد به دیوارِ آخرکوچه!!!
سایه یه دیش پشت یه کولر و چندتا مقوا، افتاده بود رو دیوار.
مثل پرده سینما:)))
همسایه روبرویی،دیش ماهوارشون رو مثلن پوشونده بودن:دی
پشت کولرشون جاساز کرده بود یه مقوا هم گذاشته بود که دیش از روبرو دید نداشت.
ولی سایه اش رو دیوارِ افتاده بوده،اینقدر هم سایه بزرگ بود که توجه هرکسی رو جلب میکرد:))))
استتارشون تو حلقم یعنی:دی

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۵۹
خانم مهندس

بعدشم یک شبه دیگه..ایشالا همیشه شادی باشه..نوبت تو هم میشه..نمیترشی خیالت راحت خخ 


یه شبِ!!!!

توجیحِ مثلن منطقیِ که همیشه راجع به این موضوع میشنویم.

یه شب عروسی این همسایه.

یه شب همسایه دیگه.

یه شب جام جهانیِ

یه شب بازی پرسپولیس و استقلال بوده

یه شب......

از این یه شب ها زیاد داریم!!!!!

یه شب هایی که واسه افرادی که ایجاد مزاحمت کردیم براشون،هرثانیه اش،ساعت ها میگذره.

پدربزرگم سکه مغزی کرده بود،خیلی حالش بد بود.از بیمارستان مرخص اش کردن!نه این که خوب شده باشه!نه. دیگه دکترا گفته بودن امیدی نیست.بیمارستان هم باشه کاری نمتونیم بکنیم.

اعصابش ضعیف شده بود،سرصدا عصبی اش میکرد،حتی ما خونه رو با جارو دستی جارو میکردیم که صدای جاروبرقی اذییت اش نکنه.

شب ،عروسی بچه یکی از همسایه های مادربزرگم اینا بود.

،یه ارگ وبلندگوهای آنچانی،صدای بوق و....

پدربزرگم نمیتونست صحبت کنه،فقط تو تمام مدتی که اونا مراسم داشتن دست اش رو  گرفته بود به سرش،اذییت میشد.

وقتی نگاش میکردم بغض همه وجودمو میگرفت.

مریض بود پدربزرگم.میفهمین؟؟؟؟؟این انصافِ؟؟؟یه درصداحتمال بدین که همچین خانواده ای تو همسایگی تون داره زندگی میکنه.

یه لحظه فک کنید پشت این راه بندونی که درست کردین که مثلن شاد باشیدو برقصید.

یه کسی مونده پشت اون ترافیک که به بیمار داره،دیربرسه به بیمارستان شاید حتی جون اش رو از دست بده.

شاید این یه احتمال باشه فقط،ولی احتمالیه که امکانش هست بیوفته.احتمالی که توش با جون یه آدم بازی میشه.

متأسفانه شادی ما حتمأ باید با ایجاد ناراحتی برای مردم باشه.


+از پایه و اساس غلطِ این کار،هیچ توجیح ای هم وجود نداره.


۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۱۱
خانم مهندس

اینقدر ازکوچه پشتی مون صدا میاد! وسرصداشون زیادِکه انگار تو خونه ما مراسمِ:/

خب چرا مردم،اینقدر بی فرهنگ ان!!!!نصفِ شبِ مثلن.

حتمأ باید شادی تون با ناراحتی و ایجاد مردم آزاری برای ملت همراه باشه؟؟!

نمیدونم این مراسمِ ماشین سواری و بزنو برقصِ بعدِ تالار چیه؟؟!!

واقعأیعنی چی؟؟ داماد زن شو سوارماشین کنه!کلی بوق بزنه و دادار دودور کنه که چی؟؟که بگی  ازداواج کردی؟؟(خب!خوش بحالت!ولی به ماچه؟؟).میخوای زنت رو نشون ملت بدی؟؟؟(که آفرین به غیرتت)غیر از این دو حالته؟؟؟واقعن که چی آخه؟؟؟


بعدش میان خونه که چی بشه؟؟؟این همه پولِ تالار میدین که خونه تون کثیف نشه دیگه!باز آخرشب هم ملت،بیان خونه تون،اسکولین مگه؟؟؟

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۵۵
خانم مهندس
از آموزشگاه  زبان،بهم زنگ زدن!!
که شما یه امتحان رو ندادین،عصزبیاین امتحان بدین.(نمیدونم این استادِبیکارِ!چرا اینقدرامتحان میگیره خب!!:/)
رفتم،ولی اینقدرخسته بودم،کی حوصله داشت دو ساعت متن زبان ترجمه کنه:))
امتحان هم تستی بود،همه رو شانسی زدم.
یکم، هم الکی نشستم که تابلو نشه:)))
میخواستم بیام،یه دختره ای اومد،واسه امتحان!
گفت:شما تنها امتحان دادین؟؟؟
+:بله!الان هم میخوام برم:)
اینقدرمظلومانه نگا کرد،دلم کباب شد.
خیلی سخاوتمندانِ برگه پاسخ نامه ام رو دادم بهش^_^
اینقدر ذوق کرد،کلی هم تشکر کرد.

کارِ خوبی کردم.نه؟؟:))
فقط خداکنه دوباره نبینمش


۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۴۷
خانم مهندس

                                    

خیلی باحال بود:)))

بخصوص این قسمتش:دی

البته دوبله اش قشنگِ!!این میمونِ هندی حرف میزنه!من از خنده میمرم:))


+دیروزی خونه مادربرزگم بودم!داشتم انمیشین میدیم،شبکه رو عوض کردن:/.منم رفتم تو اتاق نماز بخونم،این مابین واسه مادربرزگم مهمون اومد!!!بعد چنددقیقه هی صدام میزنه:مهندس!بیا کارتن ات شروع شد:((

آبروم رفت جلو مهمونشون!!


+یه خواهر،براد کوچکترهم ندارم !باهم بشینیم انمیشین نگا کنیم:(



۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۱۳
خانم مهندس

نعیما که قبول شده:)

زبان انگلیسی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۱۴
خانم مهندس
از عنوان متن معلومه دیگه:(
باید بگم من اومدم با یه سوتی جدید:دی

هرچندوقت یه بار از یه شماره ناشناسی!پیام  میومد واسم!
3چهارتا پیام داد. آخر پرسیدم شما؟گفت:"الف "هستم.
من:نمیشناسمتون!دیگه به این شماره پیام ندین.
(حالا انگار چی پیام داد بود!گفته بود برا سلامتی رهبر100 تا صلوات بفرستین)
منم نشناختمش!! زودی گفتم دیگه به این شماره پیام ندین!!!!
بعد زد:خسته نباشین!!!شما چطور بسیجی هستی که همسنگرت رو نمیشناسی؟ حقیرمسول بسیج دانشگاهم.موفق باشید.
میخواستم واسش بزنم: "ناراحت شدی؟؟"(بالحنِ جوادعزتی، تو فیلم دردسرهای عظیم:دی)
(حالا تازه من مسول سایتِ بسیج هم هستم!!!!!!!اونوخت مسول مون رو نمیشناسم)
نمیشناسم خب!چیکارکنم؟؟؟انگارمن بیکارم این همه اسمو فامیل رو حفظ کنم!
این همه اسم رو بخوام حفظ کنم،مغزم خسته میشه خب:/

+برنامه رفتن به خونه مادربزرگم افتادواسه فردا:).عاخه امشب نتایج کنکور میاد!!! نعیما استرس داشت،منم طفلک رو اذیت میکردم:))
 از دستم فرار کرد:دی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۴۴
خانم مهندس

تو این وانفسایی که بحث چالش آب یخ رو بورسِ!ما رو هم دعوت کردن به  یه چالش!

متنها از نوع فرهنگی اش!!(معرفی کتاب):))

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۰۶
خانم مهندس
یکی از دوست های مامانم،مولودی داشت.
ما رو هم دعوت کرد.منم از خدا خواسته:)
مهمونی های،دوست مامانم یا به قول خودش"رویا جون*":دی، دسته کمی از عروسی نداره.
(*این که بهش میگم رویا جون!واسه اینکه یدفعه زنگ زده بود خونه مون!نشناختمش،گفتم شما؟گفت:رویا جونم دیگه:)))از اونروز سوژه ای شده واسم.
خلاصه طرز لباس پوشیدن،واسه مراسمات اینا دستم اومده بود.
تازه وقتی اومدم،دیدم خیلی ها آرایشگاه هم رفتن حتی!موهاشونو درست کرده بودن!!!!
یه جا نسشته بودیم،دیدم،یه خانمی اومد،نقاب داشت،منتها باچشمای آرایش شده،توجه ام به کفش هاو شلوارِ قرمزاش جلب شد!!
خانمِ اومد داخل،نقابشو اینا رو برداشت!یه لباس قرمزپوشیده بود،شلوار قرمز و.....تو دلم گفتم یا خدا این دیگه کیه!!
که کاشف به عمل اومد مداحِ، نه مداح نه!همونی که قراره مولودی بخونه!!!!
یه گروه هم دنبالش بودن!!!!اول که رفت موهاشو درست کرد،تیپ زد اومد.
دیدم چندتا "دَف "و اینا دستشون بود!تو دلم گفتم :وااااا،اینا واسه چی دیگه!!!!مولودی خوندن که از اینا نداره.
بعد دیدم خانمِ و دخترش که "دَف"دستش بود نسشتن وسط،چندتا خانمِ دیگه هم دورشون!!!!!
خانمِ یهو شروع کرد،به خوندن،یه چی تو مایه های گوگوش ومهستی اینا:)))
هر وقت دستش رو میاورد بالا دخترش دف میزد:)))
نمیدونید تا این شروع کرد به خوندن من چه حالی شدم اینقدر خندم گرفته بود که اشک از چشمام میومد دیگه.
داشتم به این فک میکردم که اینایی که اورده دورش نسشتن چیکار میکنن!دکوری ان؟؟:))
که دیدم دستشوکه هروقت میاوردبالا دخترش دف میزد ایندفعه آورد جلو دهنش،گفتم:بلا به دور!ایندفعه چه حرکتِ جلفی رو میخواد اجرا کنه.
یهو دیدم خانمایی که دورش نشسته بودن شروع کردن به کِل کشیدن:))))))
هیچی دیگه،تا این صحنه رو دیدم ،نمیتونستم دیگه جلو خندمو بگیرم،رفتم دستشویی شون،اینقدر خندیدم که دل درد گرفتم:))
واقعن یعنی چی ؟؟این چه حرکاتیه؟؟؟
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۰۰
خانم مهندس