چار دیواری

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

۲۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

چند روزیه فکرم مشغوله.

اون یه طرف،این که نتونستم، کارهای عقب افتاده(بخاطرمسافرت) 

رو انجام بدم یه طرف.

فرصت زیاد دارم،اما هرچی میرم جلوتر هی کارم سخت تر میشه.

 اول آبان مسابقه اس ومن اصن، آمادگی ندارم.وهمش پس رفت میکنم بجای پیشرفت!!حیفمم میاد، حالا که تا نصف راهو اومدم، ولش کنم.

زبان رو هم که انگار پولمو ریختم تو چاه،اونطوری که میخواستم بازدهی نداشت.البته کم کاری خودم بود، بیشتر.

همه گفتن اگه با این استاد بری کلاس باید حداقل روزی چهارساعت مطالعه داشته باشی.فک کردم میتونم.

4تا کتاب رو همزمان داره درس میده!!!تمرین هاشم زیاده.سخته خب.


+چند روزی با دختردایی ام،میخوام برم خونه مادربزرگم .شایدحال و هوام عوض شه.

اونجا اینترنت ندارم،البته نمیدونم شایدم دایی ام مودمِ وایمکس اش رو با خودش نبرده باشه تهران.

اگه نبرده باشه،اینترنت دارم،میام:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۳۰
خانم مهندس
دقت کردین شب که میشه
همه وسایل خونه شروع میکنن،به سرصدا.
انگار دارن قلج شونو  میشکنن.
بخصوص این یخچال.
خب،نمیشه صبح ها قُلِنج تون رو بشکنید؟؟؟
همش آدم احساس میکنه یکی تو آشپزخونه اس!!
۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۲۸
خانم مهندس

بخشی هایی از جواب به سوالات دانشجوها(از وبلاگشون)


+سلام استاد اگه شما قراره برین طراحی زبان و هوش با کی ارائه میشه ؟

پاسخ: از اخبار دنیا عقبید ها...
من امسال هستم.
+سلام.استاد چرا درس سیستم های کنترل خطی رو که تو چارتمون هم هست رو ارائه نکردین.(آخه اونا تقریبا پرن)
پاسخ: کجاش پرن. هنوز جا دارن.
زود بردارید تا تموم نشده. گروه دیگه ای هم در کار نیست
+توی پرتال قسمت چارت درسی ترم 7 نوشته: گرافیک کامپیوتری و مدارمنطقی پیشرفته.
دوتا سوال اول رو جواب ندادین؟
پاسخ: اون پرتال رو تحویل نگیرید... از خودش خیلی چیزا می نویسه. 
حالا غیبتش نشه اما دروغگو هم هست.
++استاد خسته نباشید
انتخاب واحد دقیقا از چه ساعتی شروع میشه ؟
پاسخ: متاسفانه من خیر ندارم. شما از ساعتای 5 صبح زنبیل بزارید.
امشب ساعت 4 بیدار شید هم نماز شب بخونید، هم نماز صبح اول وقت و بعدش برید تو سایت و ... 
++استاد من خیلی خوشحالم که شما نگرانی بچه ها رو مثل نگرانی خودتون میدونید.
حتما جواب میدین که به خوشحالیم ادامه بدم؟؟
پاسخ: آره دیگه. شما هم به خوشحالیت ادامه بده. منتها افراط نکن. هر چند وقت یک بار یک کم ناراحت شو.
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۳ ، ۰۳:۲۷
خانم مهندس
نمیدونم این چه صغیه ایه که اول ورودی های 89 انتخاب واحد میکنن!
بعد90.بعد91!!!
خب من هر کلاسی رو که میخواستم بردارم، پُر شده.
چه کسی پاسخگوست الان؟؟؟

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۳ ، ۰۲:۰۱
خانم مهندس
امشب عروسی دعوت بودیم!!!که نمیتونیم بریم.
من عاشقِ مهمونی رفتتم.اینقدر ناراحت شدم نمیتونیم عروسی رو بریم!اونم این عروسی رو:(
بخصوص که این روزا خیلی حالم گرفته اس!نمیدونم چرا!ولی حال وحوصله ندارم.
زنگ زدم به زینب،که عصربیاد خونه مون،اونم گفت:قرار با دخترخاله اش بره پارک سلامت!!!
نعیما هم که نبود،یعنی امشب عروسی پسرخاله اش بود،همینی که ماهم دعوت بودیم.
راستی عروسی امشب،یه عروسی مجازی بودا!!!!پسرخاله نعیما وعروس!تو فیسبوک باهم آشناشدن!
حالا پسره ارشدِ عمرانِ دانشگاه شهیدبهشتی میخونه،دخترِ هم دندانپزشکی دانشگاه تهران!
مثلأقشرتحصیل کرده جامعه ان!عاخه فیسبوک هم شد محل اشنایی؟؟!!نچ نچ نچ(سه مرتبه،همراه با تکون دادن سر)
حالا اینا رو بیخیال،داشتم از چی میگفتم؟!!آها،منم که همینجوری دلم گرفته بود،به مامانم گفتم بریم بیرون،
یه هندزفری خریدم .راستی گفتم چی شد؟؟!هندرفریم،رفتیم تهران تو ماشین رو پام بوده،متوجه نشدم افتاده بیرون!حالا خوب بوده گوشیم نیوفتاده،ولی در عوض یه هندزفری خریدم مفت!فقط 8 تومن،قبلی رو24تومن داده بودم بدرد هم نمیخورد.
بعدرفتم پارک بانوان،یکم والیبال بازی کردم،دوچرخه هاشونم همه رو کرایه داده بودن!عاخه وقتی متقاضی زیاده خب،بیشتردوچرخه بیارین دیگه.بعدم با مامانم رفتیم بستنی خوردیم،مادردختری:)،یه مدل جدید خوردم این دفعه،ترکیبی از شکلات و موز بود،خیلی خوب بود.
بیچاره آقای پدر،تازه از سرکار اومده،بهش میگیم ما دلمون گرفته شام بریم بیرون،الهی بمیرم واسه بابام که اینقدر اذیتش میکنم:(
رفتیم پیتزا فروشی،یه نگاه از بالا تاپایین لیست رو کردم دیدم،نه بابا حتی پیتزا هم دل گرفته مو باز نمیکنه!حالاباز اگه کله پاچه بود شاید:))
اخرهم پیتزا نگرفتم!!!!!!!!!
دلم از یه چیزِ دیگه گرفته اس،نمیگم ولی. یوخت ناشکری نشه!بعله:))
"شکرنعمت،نعمتت افزون کند/کفرنعمت از کفت بیرون کند."

+از اون شبی که زلزله اومد،دو شبِ نمیتونم بخوابم!!فک کنم خیلی ترسیدم!!!!دیشب تا صبح صدبار از استرس بیدار شدم.
الانم نمیتونم بخوابم.حالا آیه الکرسی که میخونم یکم آروم میشم ولی فقط  واسه چندساعت.
کلن همش توهمِ زلزله دارم.با کوچکترین صدایی ازجا میپرم!!بخصوص شب ها.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۵۸
خانم مهندس
تو مراسم عزای شوهرعمه ام،داداشش هم از آمریکا اومده بوده!
من نمیشناختم شون،البته نباید میشناختم چون ده سالی هست که تو آمریکا زندگی میکنن.
خانمِ شون،بسیار زنِ با شخصیتی بود،حجاب نداشت!!اما واسم جالب بود که با ناخن لاک زده نماز میخوند.(فقط بعضی احکام رو رعایت میکرد)
هر موقعیتی که بدست میومد،با صحبت کردن با ایشون میگذروندم.
تقریبأ هفتاد،هشتاد سال رو داشت!اما با این سن درس میخوندهنوز!!!!!
راجع به مسلمونهای اونجا هم ازش پرسیدم.
ازش پرسیدم،مسلمونید،مشکلی ندارید اونجا؟؟؟سخت تون نیست؟
گفت:نه!!!تازه هر هفته،(مسلمون های ساکن آمریکا) یه روز جمع میشیم ودعای کمیل وقرآن و....میخونیم.
بنظرمیرسید راجع به دین شون ،مشکلی ندارن اونجا!واسم عجیب بود.


۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۲۴
خانم مهندس

از دیشب تا الان چندبار لزله اومده اینجا.

البته یکی اش خیلی بد بود!

ساعت3:30نصفِ شب،همه بیدارشدن.

هه هه هه هه هه

خیلی ترسیدم، خدایی:دی

اینقدر که فشارم افتاد:D


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۵۸
خانم مهندس

تو یکی از بزرگراره ها بابام ماشین رو داد به من.

منم همیشه آروم میرونم،هوینجوری آروم که میرفتم،ماشین پشتِ سری هی چراغ میداد.

راهنمای سمت راست رو زدم،براش.

بابام میگه:مهندس،چرا راهنما میزنی؟؟؟؟مگه میخوای بپیچی؟

من:نه!پشت سری چراغ میده،راهنما میزنم که یعنی بیا از سمت راست م سبقت بگیر


نمیدونم چرا بابام میخواست خودشو از ماشین پرت کنه پایین،

منتها اول گفت:باید برم رو صورت،سرهنگی که بهت گواهی نامه داده، اسید بپاشم،بعد خودمو بکشم

من:چرا خب؟؟خب اون چراغ داد یعنی تند برو،منم چراغ دادم یعنی سبقت بگیر^_^

بابام:شکلک های یاهو

سرهنگ مذکور:Suicide emoticon

دوباره من:چرا خب؟519213_800179.gif

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۲۵
خانم مهندس

به دو تا از دوستام پیام دادم فردا بیان خونه مون.

الانم حوصله ندارم.

عجب کاری کردم دعوت شون کردماااا

البته میخواستم ازشوم بپرسم چه درسایی رو میخوان بردارن؟ باکدوم استادا؟؟و....

خب اینا رو تلفنی هم میشد پرسید:/


+نظرات رو تا فردا جواب میدم،ببخشید دیرشد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۰۳
خانم مهندس

_من برگشتم.

_ممنون بابت تسلیت،خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه.

_خدا به خانوادشون صبر بده،خیلی سخته.

خلاصه همه میمریم، اصن مُردن رو از هرطرف هم که ببینی میشه همون مردن

ندرم؟!عه نشد؟؟:/ یه بار من خواستم حرف فلسفی بزنم.حالا اگه همینو دکترشریعتی میگفت می شداااااا:(

_اینقدر اعصابم خوردمیشه،هروقت یه مدت نیستم بعد که برمیگردم میبینم یکی میگه یه مدت نیستم!از مسافرت که اومدم مریم و فیروزه ای رفتن!الانم بعضیا نوشتن یه مدت نیستن!حالا اسم نمیبرماااا!اما همونی رو میگم که نظرات وبش رو هم بسته:((.خیلی بدی:/

_خیلی خسته ام،صبحی از بعد از کلاس همش خواب بودماا اما بازم خوابم میاد.تصمیم دارم کلاس فردا رو هم بپیچونم:دی

_قدیما خانواده ها باهم زندگی میکردن!الانم یه جورایی باهم ان!متنها مدلش فرق کرده،قبلنا بچه هاشون که ازدواج میکردن,یکی از اتاق های خونه رو بهشون میدادن،به دوره،کنارهم بودن!الان طبقه ای کنارهم ان!خونه عمه ام طبقه دوم ِ،خونه پسرعمه ام طبقه سوم،واسه مراسمات خوبه،خانم ها یه طبقه بودن عاغایون یه طبقه! اینطوری راحت تری،البته فامیلای بابام که اعتقادی به حجابو اینا ندارن!کلن راحتن!زنونه مردونه هم نمیکردن خودشون راحت بودن.

_چهارشنبه،سایت دانشگاه باز میشه واسه انتخاب واحدا،چقدر پرسه،انتخاب واحد وقت گیرو کلافه کننده اس،اینکه استادش خوب باشه،تایم اش هماهنگ باشه،و...این همه هماهنگ میکنی،آخر هم یه برنامه ای میشه داغون،هر روزت پُر،استادهم بدترین استاد ممکن روانتخاب میکنی:/

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۳۰
خانم مهندس