چار دیواری

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

۲۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

چندساعت پیش خبر دادن شوهرعمه ام فوت کرده:/

خدایامرزدش.

فردا هم مراسمِ

چطوری ما، تا فردا خودمونو برسونیم تهران؟؟!!!!!:(


+نیم ساعت دیگه حرکت میکنیم، ان شاءالله.

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۳۴
خانم مهندس

یکی از دوستان از امتحان ریاضی مهندسی گفته بودن،یاد امتحان ریاضی مهندسی خودم افتادم،

ترم بالایی ها میگفتن،خانمِ"ف"نمرهایی که میده بدون ارفاقِ!!!بعدامتحان برید اتاقش باهاش صحبت کنید،به نمرهاتون اضافه میکنه.

دوستم رفت،14 بود،شد15.منم گفتم تیری در تاریکی بزارمنم برم.

با پرویی تمام رفتم اتاق استاد،گفتم من16 شدم، نمیشه بهم17بدین؟؟:دی

استادمون گفت چرا؟؟

من:از 16 خوشم نمیاد،کلن از بچگی ازعدد16بدم میومده![دلیلی بس منطقی :دی]

استادهم گفت:خب،پس حالا که از16بدت میاد،15 میدم:/

خب؛راستش رو گفتم دیگه،خوب بودمثله دوستم بگم خواهرنداشتم مُرده، نرسیدم بخونم؟؟!!!

سرهمین راست گویی، یه بار دیگه هم ضرر کردم.

یه پروژه داشتیم گروهی بود،2نمره داشت،دادیم بیرون واسمون انجام دادن!!!بعدتحویلِ استاد دادیم،گفت:خب،مسئولیت هاتون رو بگید!(فکرِاینجاش رو نکرده بودیم.)

یکی گفت:من فلوچارت اش رو کشیدم یکی گفت:من برنامه شونوشتم.

منم اونور سکوت اختیار کرده بودم!گفت:وشما؟؟؟

من؟؟؟من استاد؟؟؟سعی کردم بحثو عوض کنم، نشد.منم اون موقع جو گیرشده بودم،زده بودم تو فازِ مذهبی بودن،نمیشد که واسه2نمره دروغ بگم!بازاگه 3نمره بودیه چیزی:)))

آخرگفتم:من واسشون دعا کردم،که بتونن انجام بدن.

استاد به من هیچی نمره نداد.

من ازشما میپرسم دعا کردن کار نیست عایا؟؟؟؟بابا کار من که سنگینتر بودهمه مسولیت اصلی رو دوشِ من بوده.

استادِ از اول هم ضدمذهب بود!مشخص بوداصن.وگرنه میفهمید کارِمن از همه سختتربوده

 

++نمیدونم چرا جدیدن به کارم نمیرسم!همه اش وقت کم میارم=علت کمتر اومدنم به نت.

اگه همینطوری وقت کم بیارم،باید فقط یه روز تو هفته بیام نت.

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۱۵
خانم مهندس
                              

جاتون خالی امشب خونه عمه جان،دعوت بودیم.
دوستِ دخترعمه ام کلی ترشی از بندر آورده بود.که بسیاربسیارخوشمزه بود!
نمیدونستم بندر ترشی هاش معروفِ!!
دوتاش خیلی واسم جدید بود(ترشی انبه، و ترشی خرفه)
خلاصه شادو خندان بودم، از دیدنِ اون همه خوراکی:))
که نوه عمه ام اومد:/
مهدیار،یه بچه ی لوسو دماغووو:(
آرزو به دل موندم یه باراینو ببینم دماغش آویزون نباشه:0
حالا دخترعمه امم گیر داده بود برو مهندسو بوس اش کن!
نمیخوام بابا،بوس نمیخوام.
نوه عزیزِ عمه، نه تنها همه دماغ اش رو کشید به صورتم،بلکه کامل همه  لباسمام رو هم  کثیف کرد.
کلن همینجوری،آویزونم شده بود،مثلِ کَنِه هم چسبیده بود بهم.
وقتی خیالش راحت شد،همه جا رو کاملأ دماغی کرده،رفت:((
من:

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۴۱
خانم مهندس