چار دیواری

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

۲۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

                             


میگن جوراب رو اول که میخری باید یه آب بشوری که زود پاره نشه،منم هیچوقت اینکارو نمیکنم!کلن جورابام به مرحله شستن نمیرسن!!

عصر،بازار بودیم،اذون گفتن،رفتیم مسجد نماز بخونیم(تف تو ریا:دی)که دیدم هعی وایِ برمن جورابم سوراخ شده!!

نماز شروع شده بود،منم گفتم بهتر،میرم صف آخر که دیده نشم:)

رفتم صفِ آخر اون گوشه،اصن تو دید نبودم.نماز مغرب تموم شد،این پامو گذاشتم زیرِ اون پام که دیده نشه،با خیال آرامش نسشتم به تسبیحات گفتن!

یهو یه خانم مسنِ مهربونی گفت دخترم بیا صفِ جلو،جا هست!

من:No

رفتم جلو،باز خانمی گیر داده بود بیا جلوتر جا خالیِ!!!

خب به من چه که خالیه!!مگه من جا پرکنم!!!حالا هرجا خالی بود رو میخواستن بامن پرش کنن.

شیطونه میگفت،برم وسط مسجد دادم بزنم:

مادرمن،خواهرمن!!جورابم پارَس....پاره...میفهمین؟؟؟؟؟نمیتونم بیام جلو،آبروم میره:دی

همینطوری که نشسته بودم داشتم سعی میکردم،قسمتی که سوراخ رو یواشکی بدم پشت پام.دیده نشه.

تابلند شدم،انگشت پام بــــــــــــیـــــــنگ از سوراخِ اومد بیرونSheklak-Khandeh (20)

میرفتم رکوع:با اون انگشتِ بیرون اومده فیس تو فیس میشدم!هی نیشم باز میشد.

خدا قبول کنه!چه نمازی خوندم:دی

بعدِ نماز مثلِ جت دویدم برم بیرون هنوز که بیشتر از این آبروم نرفته!دیدم مامانم داره با یه خانمی صحبت میکنه.(خواستگار بود!!خواستگاری تو مسجد؟؟!!!!!)

منم مأخوذ به حیا!!!!رفتم یکم عقبتر واستادم،جورابارو هم که نمیشد کاریش کرد.

هعی چشمم میفتاد بهشون،لبخندملیح میزدنم،این شکلی:Sheklak-Khandeh (24)

گفتم:الان خانمِ با خودش میگه:این دخترِ خل شده باخودش میخنده!


۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۵۱
خانم مهندس

خیلی بدِ یکی دفترخاطراتت  رو بدون اجازت بخونه

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۴۶
خانم مهندس
                                                    
فک کنم تا الان پنج،شیش باربرنامه وایبر رو ازگوشی ام حذف کردم
باز نصب کردم!
ظهری حذف اش کردم!باز الان نصب اش کردم:دی
من بیشتر وقتا باگوشی میام نت!تا وای فای روشن میشه.
کلی پیام میاد.
جواب ندم ناراحت میشن
جواب بدم،کلی وقتم گرفته میشه.

کلن،بجز وبلاگ، باسایر راهای ارتباطی مجازی میونه ای ندارم!!!
۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۵۳
خانم مهندس
اصولأ آدمِ حسودی نیستم!!
فقط تو یه مورد نمیتونم حسودی نکنم:/
اونم اینه که کسی که از لحاظِ درسی ازم پایین تره نمره اش بیشتر ازمن شه!!
(زهرا و فاطمه و مریم) ترم تابستونی برداشتن،خب اینجوری چند واحد از من جلوتر میشن.الان امتحاناشونه!
ته دلم دوست دارم پاس نشن،که از من جلوتر نرن.
صبحی زهرا بهم پیام دادکه فردا امتحان معماری کامپیوتر دارم،چندتا سوال دارم بیام خونه تون؟؟؟
جوابش رو ندادم،فقط از سرحسادت.
بعد یکم با خودم کلنجار رفتم،دیدم اگه جوابش رو ندم حالاحالاها باید عذاب وجدان بکشم!!
اینقدرخودمو سرزنش کردم!!!!!!نمیخوام اینطوری باشم!
زنگش زدم گفتم عصربیا،تاجایی که تونستم کمکش کردم...
ولی هنوزم حسودم:دی

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۳۹
خانم مهندس

یه وختایی هست،آدم خیلی حرف واسه گفتن داره.

ولی حسِ گفتن نداره

خسته نیست،افسرده هم نیست.

فقط....



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۰۷
خانم مهندس

                                            باران

                                                        از بعدظهری اینجا بارونِ شدیدی میاد

                                                        خیلی خوبه.واقعأ هوا گرم شده بود

                                                       

+خدایا شکرت:)

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۳۵
خانم مهندس
انقدر امروز آب رفت تو حلقو گوش وچشمم که دیگه آب میبینم حالم بد میشه:/
مربی شنا،اینقدر تمرینِ دم و باز داد که کشت منو!کم مونده بود خفه ام کنه!!
نیم ساعتِ رفتم زیرِ آب،میگه:کمِ،اینکه چندثانیه هم نشد
خب بعله واسه شما که بیرون آب راحت داری نفس میکشی چندثانیه بود واسه من یه ساعت هم بیشتربود
شیطونه میگفت:شوخی خرکی کنم بگیرم بندازمش تو آب،سرشوبکونم زیر آب، نزارم نفس بکشه.ببنم تا چنددقیقه میتونه زنده بمونه،بعدم تو مِهِ سونا محو شوم:))
خدابخیربگذرونه!من ترم مهر میخواستم با این شنا بردارم!!!!فک کنم باید تربیت بدنی2 رو یه چی دیگه انتخاب کنم،ازصبجی دارم فک میکنم تو چه رشته ورزشی مهارت دارم؟؟؟(پاسخ:هیچی:دی)
ترم قبل ناشکری میکردما همون ایروبیک بهتربود لاقل یه دوسه تا قر میدادیم :)))
بدمینتون هم دوست دارما اما چون چپ دستم،بازی کردن با یه راست دست  هم واسه من سخته،هم واسه من هم طرف مقابل.
والیبال هم که اصن،هیچی یاد ندارم
فوتبال هم که فقط واسه پسرا داریم(حالا نیست اگه واسه دخترا داشتیم من خیلی دوست داشتم!!!!!!!!!!!!!!!!!)
بستکتبالم یه زمانی خوب بود!مدال برنز هم آوردم تازه.ولی واسه خیلی وقت پیشاس دورانِ ابتدایی.
نمیدونم چزا شطرنج جزء رشته های ورزشی محسوب نمیشه؟؟؟؟خبرهای شطرنج رو که تو اخبار ورزشی نشون میده!!!!ولی نه تو درسهای دانشگامون هست نه دبیرستان:/
خب من شطرنج دوست دارم:/



۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۳۱
خانم مهندس
                                                                                             
                                    آرامگاهِ مردخای

خب!دیشب تا کجای داستان رو گفتم؟؟
آها،رسیدیم به اینجا که "استر" به عنوان همسرخشایارشاه انتخاب شد.
"استر"که الان ملکه شده،راه رو برای ورودِ"مردخای"به دربارشاه باز کرد.
شاه وزیری داشت بنام "هامان"که با یهودیان مخالف بود،دریکی از روزها "هامان" از مقام وزارت به مقامِ رئیس الوزرایی ارتقاع پیدا کرد وبه این منظور جشنی به پا کردو از همه درخواست کرد تعظیم کنند،همه تعظیم کردنندبجز "مردخای"،
مردخای که تا اون لحظه یهودی بودن خودش رو مخفی کرده بود،اعتراف کرد که یهودیه وبه هامان تعظیم نمیکنه.
"هامان" هم که از همون اول از یهودی های خوشش نمیومد و دنبال بهانه ای بود برای از بین بردنشون،از این موقعیت استفاده کرد ودستورقتلِ مردخای وتمام یهودیان رو از شاه گرفت.
"استر" از این ماجرا با خبرشد ویهودی بودن خودش رو فاش کرد،از خشایارشاه درخواست کمک کردکه "مردخای" رو نکشه.
شاه پذیرفت!اما چون فرمان به مهر شاه رسیده بود نتونست جلو کشتن یهوداها رو بگیره،در عوض به"استر"کفت:هر دستوری بخواهید به نفعِ یهودیان بدهید! مهرمیکنم!!!!(عقل داشته این پادشاه عایا؟؟؟؟)
استر این موضوع رو به مردخای گفت،اون هم دستور دفاع یهودیان وکشتارمخالفان یهود رو گرفت.
وبه این ترتیب مردخای پسرانِ "هامان"رو کشت و روزبعد13فروردین ،هفتادوپنچ هزار ایرانی رو در خانه هاشون قتل عام کردن.
به همین خاطرما روز13 فرودین رو به بیرون از خونه هامون میریم که دیگه این حادثه اتفاق نیوفتد.
وهرساله در این روز یهودیان جشن میگرن،جشنی به نامِ پوریم(هامان سوزی)

پ.ن:نظرتون راجع به این نوع پست ها(داستانی)چیه؟؟؟بازم از این مدل داستانها واتفاقات تاریخی بزارم؟؟؟


۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۵
خانم مهندس

صفحه اینستاگرام ما که درست نشد.تو وبم میزارم عکس ها رو با توضیحات،

این عکسی که در تصویر میبنید آرامگاهِ "مُردخای" لعنت الله علیه،در همدان.

اگه داستان روز13بدر رو نمیدونید؟؟اینکه چرا روز13فروردین میریم بیرون ازخونه ها؟؟اگه داستان مردخای رو نمیدونید؟؟پیشنهادمیکنم حتمأادامه مطلب رو بخونید،خیلی جالبه

                                   آرامگاهِ مردخای

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۴۴
خانم مهندس
از روزی که برگشتیم!هنوز اتاقمو مرتب نکرده بودم!! در وپنجره بسته،نمیدونم این همه خاک ازکجا اومده بود.
صبحی زودتر بیدار شدم تا قبل کلاس،خونه رو مرتب کنم.
بعدم رفتم کلاس!وای دوباره همون سوتی که اولین جلسه دادم،تکرار شد:دی
اولین جلسه،معارفه بود!جو کلاس بشدت سنگین ،همه تو معارف ها یا دانشجوی دکترا یا ارشدبودن،اونوخت زبانِ من در سطحِ a.b.c.d،دلم میخواست برم تو افق محوشم:))خلاصه از بیکاری داشتم با خودکارم بازی میکردم!نمیدونم چرا خودکارِ لای انگشترم گیر کرد!
هرکار میکردم در نمیومد،دیگه دستم داشت کبودمیشد،کشیدمش،یهووو خودکار رفت تو هوا یه چرخی زد،صاف خُرد تو کله ی کسی که جلو نشسته بود!دوستمم هی میگفت:وای چرا اینجوری کردی؟؟خخخخخخخخخخخخخخخ،انقدرخندید آبرومو برد.
دوباره امروز خودکارم دستم بود،نمیدونم چی شد یهو درش شکست، یه تیکه اش،صاف خورد به گردنِ جلویی!!بیچاره نفهمید اصلن از کجا خورده!!فقط هی  دستشو میگرفت به گردنش تا آخر جلسه:)))))
 بعدکلاس هم همه مسیر رو تا خونه پیاده اومدم!!!خدایی زورم میاد واسه همین یه ذره مسیر هردفعه هزاروچهارصدکرایه بدم.تو مسیریه کتاب فروشی هست من هر دفعه گفتم کتاّب "منِ او" رو دارید!گفت هفته دیگه میاد!!!!!!!امروزم همینوگفت،نمیدونم این هفته دیگه کی میاد؟؟
ظهرخیلی خسته بودم تا6عصرخوابیدم! نرسیدم سوره "بروج" رو حفظ کنم!جلسه قبل رو هم نرفتم،سه جلسه هم که مسافرت بودیم،خیلی عقب افتادم!!نمیدونم میتونم برسم یانه!!خیلی تنبل شدم.خیلی....
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۰۶
خانم مهندس