بچه دماغو
شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۴۱ ق.ظ
دوستِ دخترعمه ام کلی ترشی از بندر آورده بود.که بسیاربسیارخوشمزه بود!
نمیدونستم بندر ترشی هاش معروفِ!!
دوتاش خیلی واسم جدید بود(ترشی انبه، و ترشی خرفه)
خلاصه شادو خندان بودم، از دیدنِ اون همه خوراکی:))
که نوه عمه ام اومد:/
مهدیار،یه بچه ی لوسو دماغووو:(
آرزو به دل موندم یه باراینو ببینم دماغش آویزون نباشه:0
حالا دخترعمه امم گیر داده بود برو مهندسو بوس اش کن!
نمیخوام بابا،بوس نمیخوام.
نوه عزیزِ عمه، نه تنها همه دماغ اش رو کشید به صورتم،بلکه کامل همه لباسمام رو هم کثیف کرد.
کلن همینجوری،آویزونم شده بود،مثلِ کَنِه هم چسبیده بود بهم.
وقتی خیالش راحت شد،همه جا رو کاملأ دماغی کرده،رفت:((
من:

۹۳/۰۶/۰۱