حاشیه های کنکورم
از بس این روزا کنکوری میبنم،همش یادِخاطرات کنکورم می افتم!!!!
روزی که کنکور داشتم ساعت 5بیدارشدم.که زودتر برم سرجلسه رو صندلی ام بشینم!قبل کنکور یکم باهاش انس بگیرم:دی
منتها اونجا یکی از دوستامو دیدم بامامانش،بود!!حالا مامانش مگه میزاشت برم!واستاده بود برامون از خاطراتش میگفت!!!!
میگفت:زود برین استرس میگیرین!
هرچی خواهش کردم نذاشت برم داخل!آخر گفتم خانمِ(!) تو رو سرجدت بزار،ما بریم!
تا رفتم دانشکده ادبیات رو پیدا کردم!!تا رسیدم اونجا،4طبقه هم بود!خلاصه تا جام رو پیدا کردم،شروع کردن به پچش کردن سوالا:/
تازه شانس آوردم دانشکده فنی نبودم!وگرنه یه،یه ربعی هم پیاده روی داشتم!!!
+موقع ورود،دخترا همه 7،8تا مداد وپاک کن و شکلات وکیک و ساندیس و.... آورده بودن!
اونوخت موقعی که وسایل پسرا رو میگشتن:فقط یدونه مداد با خودشون آورده بودن!!حتی خودکارهم نیاورده بودن،واسه امضا، که باید باخودکارمیبود:دی
چقدر تفاوت!!!