نوستالژی
امروز رفتم دانشگاه!!! برم کتابخونه درس بخونیم با دوستان.
کنکوری ها رو دیدم، برگشتم 3 سال قبل!!! نچ نچ نچ چقدر زود میگذره، انگار همین دیروز بود رفتیم کنکور دادیم....
چقدر دوران دانشجویی زودمیگذره:((
+یه دختره ای 7:59 دقیقه رسید، از در ورودی راهش ندادن:( بنده خدا، لو رفته بود دیگه وگرنه میخواستم کارت دانشجویی ام رو، بهش بدم بره داخل.
همیشه به این فکر میکردم ، یعنی میشه کسی هم دیر برسه به کنکور!! امروز دیدم بعله میشه!!یکی از سوالاتی که تو زندگی ام داشتم پاسخ داده شد:))
++ چیزی که برام عجیبه!! اینکه که چرا خانواده ها میشینن پشت در تا بچه هاشون بیان؟!!!! 4 ساعت تو گرما، تو آفتاب ها بشینی که چی بشه؟؟!!! (چه لوس بارمیارن بچه هاشونو!!)حانواده ها یه جوری استرس داشتن و پشت در منتظر بودن که من احساس می کردم بچه شون رفته اتاق عمل!!عمل سختی هم داره!!اینام نگران پشت در..... واقعن همچین حسی داشتم!!!
+++حدودای ساعت12، اومدم برم خونه!! تا از در وردی اومدم بیرون، یهو دیدم همه خانواده هایی که منتظر بودن (حدودأ 100نفری میشدن!!!!) برگشتن دارن منو نگاه میکنن!! هیچی دیگه منم هول شدم پام تو پام اومد، نزدیک بخورم زمین.تا حالا این همه آدم مستقیمأ بهم نگاه نکرده بودن خب!!هول شدم:D
تازه تا اینجاش خوب بود!! یهو دیدم همه خانواده ها، دارن میان سمتم، منم ترسیدم میخواستم برگردم داخل!!! والا خب اینجوری نیاین سمت کسی می ترسه!!!!!
خندیدم