کمک کردن من
سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۱۴ ب.ظ
ظهری مامانم!ناهار زیاد درست کرده بود!واسه شب هم باشه!چون میخواست بره خونه مادربرزگم.
البته من فک کردم زیاد درست کرده!من عصرانه بخورم:)))
ظرف ها رو شستم!!چشمم افتادبه قابلمه های رو گاز که اونام رم بشورم.
بعد دیدم توش غذا داره!!!!!
مجبورشدم!دقت کنید مجبور شدم!غذاهاشو بخورم که ظرف خالی شه بشورمش دیگه:دی
بعدمامانم از راه اومده میگه :مهندس.دستت دردنکنه ظرفا رو شستی!
قابلمه ها رو هم گذاشتی تو یخچال؟؟
من درحال نگاه به افق
بده خواستم کمک کنم ظرفا رو بشورم؟؟:ا
+چرا من اینقدر میخورم چاق هم نمیشم!!هنوز3کلیوکم دارم تاقدو وزنم متناسب شه:ا
بعدأ نوشت:دوستی فرمودن:
اونوقت مامانت چیزی نگفت بهت؟!
شام رو خودت پختی یا نه؟!
بیچاره با گرزی که توی خواب دیده ازت نتونست چیزی بگه بهت که!!!! :)
:)))))))))))))))))))))))))))
۹۳/۰۱/۲۶
شام رو خودت پختی یا نه؟!
بیچاره با گرزی که توی خواب دیده ازت نتونست چیزی بگه بهت که!!!! :)
+ ما ارادت خاصه داریم خدمت شما. ناراحتی و قهر و ... هم نداریم که کار به گزر و ... بکشه خانوم مهندس عزیز ما. :*