چار دیواری

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

تا الان اینقدر گیج و سردرگم نبودم.

نمیدونم چی میخوام؟؟چی نمیخوام؟؟

چجور ادمی ام؟؟از چی خوشم می آید دقیقا؟؟

چطور زندگی رو دوست دارم؟ساده؟تجملاتی؟هیجان انگیز؟بی دردسر؟آروم؟


از بس تو هر محیطی وارد شدم یا با هر آدمی آشنا شدم برای اینکه بتونم راحتتر ارتباط برقرار کنم!راحت تر زندگی کنم،خودمو با شرایط جدید با آدم های جدید وقف دادم،دیگه نمیدونم خودِواقعی ام چه شکلیِ؟؟!!

تو هر محیطی یه جور ظاهرشدم!!

دوستام میگن تنها کسی ام که تو گروه دوستام همه جور آدمی پیدا میشه!(باطرز فکرهای متفاوت و روش زندگی های متفاوت و...)برای اینه که ثبات ندارم.


از آدم های مذهبی  هم خوشم میاد، هم خوشم نمیاد!! از زندگی ساده هم خوشم میاد، هم خوشم نمیاد، از کار هم خوشم میاد،هم خوشم نمیاد،از زندگی تو شهرهای بزرگ هم خوشم میاد هم خوشم نمیاد، از زندگی خارج از کشور هم خوشم میاد هم خوشم نمیاد، از سفر،و...

خودم رو نمی شناسم!! 

سر درد گرفتم بس که تمام مدت به این چیزا فکر کردم وبه نتیجه ای نرسیدم...

کلافه ام خیلی...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۲۶
خانم مهندس
 
اسب یکی از حیواناتی که همیشه خوشم میومده ازش!!
گاهأ پیش میاد که روزهای جمعه میرم سوارکاری دیگران رو میبینم!حتی دیدنِ سوارکاری دیگران هم برام لذت بخش بود.
هیچ وقت هم جرئت نمیکردم از فاصله چندمتری بیشتر به اسبی نزدیک شم!!!!!!
اولین باری که سواری اسب شدم 6سالم بود،یه عکس هم دارم که درحال گریه کردنو ،التماس ام که پیاده ام کنن:)))
چند روز پیش،وقتی کنار ساحل،اسب دیدم،دلو زدم به دریا گفتم این دفعه دیگه سوار میشم،
خیلی مصمم جلو رفتم!!!هنوز یکم نزدیک اش شدم،چنان شیهه ای کشیدم،قلبم اومدم تو دهنم!برگشتم عقب:)))[چیه خو؟؟؟هرکسی از یه چیزی میترسه دیگه!!!!]
داداشم رفت یه دوری زد با اسب و برگشت،منم قبلش چنان با شجاعت جلو همه ،گفته بودم حتما سوار میشم،که وقتی  اسب اومد، تو رودربایسی گیر کرده بودم مجبور شدم سوار شم!!!!!! اولش که همچنان میترسیدم،ولی یکم یکم ترسم ریخت.
خیلی تجربه خوبی بود،بسی لذت بردم از سواری.
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۲۵
خانم مهندس

سلام:)

از مسافرت برگشتم،جاتون خالی خوش گذشت.

چندساعت پیش رسیدم خونه!! از همون موقعی اینقدر دلم گرفته که نگووو.الانم بغضم ترکید،نشستم تو تاریکی،گریه میکنم!چقدر جدیدا آدم احساساتی وحساسی شدم:/

دلم برای داداشم تنگ شده،  نه که ،تو این هفت هشت روز همش باهم بودیم،الان جای خالی اش خیلی احساس میشه.

کاش نزدیک به هم ،زندگی میکردیم:/


موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۴۳
خانم مهندس

اینقدر طولانی نبودم که نمی دونم از کجا بگم!!از اول برم آخر؟یا از آخر برم اول؟!!!

از آخر می رم به  اول، امروز اولین مقاله علمی مو فرستادم به چندتا کفرانس واینا.

البته سال سوم راهنمایی هم یه مقاله نوشتم"راجع به نقش زن در اجتماع" بود که بنا به دلایلی که پیرامونش رخ داد، باعث شد از مدیر مدرسه م متنفرشم!!![آیکونه یه عدد مهنس کینه ای]:دی،این مقاله هم باعث شد از دست یکی از دوستام ناراحت شم و کم کم دارم ارتباط ام رو باهاش قطع میکنم!!!البته خیلی هم ربطی به این نداشت!!!!!حالا اینا رو بیخیال،داشتم از چی میگفتم؟؟!آها،هم مقاله رو فرستادم،هم برنامه اش رو ،که با کلیپس نوشتم!تو تعطیلات بین تو ترم میخوام با ویژال هم بنویسمش یا شایدم سی شارپ!

البته بعد از مسافرت!آخر هفته عازم سفریم:)) سفر دوست میدارم،نمیدونی از کِیِ دلم میخواد برم یه جایی.


+چند وقت پیش رفتم تست گویندگی رادیو دادم،بسی خوش گذشت اون روز جاتون خالی،بخصوص جای آزی ،داشتم تست میدادم همش یاد آزی و صدای قشنگش می افتادم،در کل حس خوبی داشتم اونروز،بچه که بودم که خیلی دوست داشتم صدای آنشرلی، رو من اجرا میکردم.واقعأ که یکی از آرزوهایی م بود که فراموش اش کرده بودم،با رفتن به اونجا یادش افتم.

فعلن گفت قبولی،بهمن کلاس میزارن واسه مون!!!


++جدیدأ خیلی دوست دارم این آهنگ سریال کیف انگلیسی رو گوش بدم  این

نه که دارن سریالش رو هم دوباره پخش می کنن.یادش افتادم.عـــــــــــــــــاشق این سریالم.

یکی این سریال رو خیلی دوست دارم یکی هم فیلم لبخند مونالیزا  و بربادرفته!!بیشتر از صدبار دیدمشون!!


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۵ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۳۲
خانم مهندس
از درب ورودی،وارد دانشگاه شدم،داشتم میرفتم، که کسی صدام کرد" خانم؟؟ خانم؟؟"
نگهبان بود،اول یه نگاه به سرتا پام انداختم،عاخه فکر کردم شاید مثلأ کفش یادم رفته بپوشم با دمپایی اومدم!!!(تعجب نکنید ازمن بعید نیست،عاخه یه بارابتدایی بودم با دمپایی رفتم مدرسه:))))))یا مثلا هرچیزی دیگه،جز اینکه بگن کارت دانشجوی؟؟؟
کارت دانشجویی؟؟؟ عاخه هیچوقت چک نمکیردن!!!!
هه هه هه این یکی از تفاوت های روز دانشجو با بقیه روزها بود:)))میبنید چقدر به ما اهمیت میدن؟؟!خدا خیرشون بده که به فکر یه همچین ایده هایی برای تفاوت ایجاد کردن هستن:دی
 البته از حق نگذریم صبح هم یه مراسم داشتم ،ولی همه کاراشو خود دانشجوها کرده بودن:)به یه سری دانشجوی نخبه واینا هم جایزه دادن که منـــــــــــــــــــــــــــــــم .....جزءشون...........نبودم:دی
ولی مهم ترین اتفاقی که امروز افتاد و بسی موجب خوشحالی همه دانشجوها شد....
تازه خبر رسید چند نفری هم از ذوق و خوشحالی زیاد بعد از دیدن این صحنه غش کردن....
چیزی نبود جز تغییر در منوی غذا:))
سوپ ومیوه هم امروز دادن بهمون:دی تازه کلی هم کیفیت غذا بهتر شده بود:))

+بعدکلاس(عه نه راستی بعدکلاس که نه!!دروغ گفته نشه،بعد از پیچوندن کلاس آخر) با دوستان رفتیم سینما،فیلم شیار143.
عجب فیلمی بود!!!!عالی بود،فقط همینقدر میتونم بگم اگه نبینید یک سوم و دو دهم،(بصورت دقیق محاسبه شده:دی) عمرتون به فنا رفته
یعنی قسمت آخر فیلم معرکه بود.خیلی گریه دار بود آخرش.
یادم نمیاد هیچوقت هیچوقت واسه فیلمی گریه کرده باشم ولی این فیلم واقعن اشکمو در آورد،خیلی تاثیرگزار بود

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۳ ، ۲۰:۴۸
خانم مهندس
هفته دیگه قراره کنفرانس بدم
برای درس تفسیر نهج البلاغه
 انتخاب موضوع دلخواهِ!!
کسی موضوعی مدنظرش نیست؟؟؟؟
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۳ ، ۱۰:۳۰
خانم مهندس

این ترم استاد الکترونیک من رو برای حل تمرین انتخاب کرد!!حالا چرا من؟؟رو نمیدونم،شاید چون از دانشجوهای قدیم اش بودم!(ترم قبل مدار داشتم باهاش).

تو رودربایسی گیر کردم و اجبارأ قبول کردم.(البته واسه اون 3نمره اضافه  بر20هم بود،که قرار بود بده)

گفتم ای بابا چهارتا تمرینِ دیگه میرم براشون حل میکنم، جواب ها رو از استاد میگیرم،تازه 3نمره هم میگیرم.

ولی زهی خیالِ باطل،جواب کجا بوده!!!اون همه تمرین رو خودم باید حل میکردم اونم همه اش درست باشه،تازه واسه چه درسی الکترونیک:/

اولین جلسه رو چهارشنبه دو هفته پیش برگزار کردم،استرس داشتم که نکنه جواب هام اشتباه باشه،بخاطر کمبود وقت نرفتم جواب ها رو به استاد نشون بدم،وای به روزت اگه اشتباه حل کنی و فردا واسه امتحان هم همین سوال بیاد!!حالا اونایی هم که اصن نمیدوننن الکترونیک چی هست!!مدعی میشن ما بلد بودیم حل کتیم!!!استادِحل تمرین اشتباه گفته بهمون:/

تازه اگه شانس بیارم، نگن ما20میشدیم ولی از استرسی که بخاطر این حلِ غلط بهمون وارد شده ، 2 شدیم!!!والا

قشرخودمونو میشناسم دیگه:)))

خلاصه،رفتم سرکلاس،روبروی تخته که واستاده بودم به این فکرمیکیردم که از این استادمهربونا باشم که هی بگم بچه ها کجاش مبهم بود؟؟یامثلن  هرجا رو بلدنبودم رک و راست بگم بلدنیستم،بعد استادهایی با این خصوصیت اخلاقی که میشناختم رو یکی یکی تو ذهنم مرور کردم،دیدم،شاید اینجوری درسو بهتربفهمند ولی ،دانشجوها رو این قسم استادا حساب باز نمیکنند!!!!چون خودشون به اشتباهشون اعتراف میکنن!!!!!اینجوری همش فک میکنن هیچی بلد نیست!!(بخصوص واسه من که واقعن هم تسلط نداشتم و میخواستم اینو یجوری پوشش بدم)

شبیه این قسم استادا بودن، بدردم نمیخورد،سریع از ذهنم پاکش کردم.

پس باید از این استادخشن ها میبودم که تند تند مینویسن و هرکی سوال پرسید ،چپ چپ نگاش میکنن که اول تو دلش رو خالی کرده باشن،(به دو دلیل: یکی اینکه این چه سوالِ ساده ی پرسیدی؟؟دوم دفعه بعدی جرئت نکنه دوباره سوال بپرسه)بعدم با بازی با لغات وبکار بردن واژه های نامأنوس گیج شون کنم:)))

دیدم،اینجوری کسی چیزی متوجه نمیشه از درس!!!بخصوص که قبلأ  هم گفته بودم هرکی خواست میتونه نیاد(واسه راحتی کارخودم اینو گفتم،چون ساعاتی که خودم بیکار باشم فقط همین ساعت بود بعدبعضی ها اون ساعت کلاس داشتن.برای راضی کردنشون اینو گفتم)حالا اگه از جلسه بعد کسی نمیومد کلاس رو ،واسم بد میشد،استاد نمیگفت چرا هیچکی نمیاد؟

نه نه اینو هم از ذهنم پاک کردم.تازه میخواستم دوباره تمرکز کنم شاید گزینه بهتری به ذهنم برسه که 

یکی از بچه ها وارد کلاس شد،اومد جلو گفت:بفرمایید،ماژیک.

دیگه نشد بهش فکر کنم ولی ترکیبی از هر دو بودم!!!!!


+برم بقیه تمرین ها رو حل کنم واسه چهارشنبه(عجب غلطی کردم،)(این دیالوگ هر روزِ من وقتی میخوام تمرین ها رو حل کنم:دی)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۳ ، ۱۹:۵۶
خانم مهندس
یکی از چیزهایی که خیلی حرص ام رو در میاره،اینه که...
مشغول انجام کاری باشم،هی یکی صدام کنه.
بگه این کار رو بکن اون کارو بکن....باز تا میرم مشغول کارم میشم،دوباره صدام کنه
هیچی هم نتونی بهش بگی(چون فردمذکورمامانمِ)://

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۳ ، ۱۹:۲۰
خانم مهندس

سلام،

من اومدم با تاخیرالبته.خیلی وقته خاطراتمو ثبت نمکنم!حتی تو دفتر خاطراتمم از برج5 دیگه چیزی ننوشتم.

باوجوداینکه این روزا بیشتر از همیشه مشغولم و حرف برای گفتن زیاد دارم.

امروز دوباره دفترخاطراتمو آپدیت کردم.گفتم بیام اینجا هم یه چیزکی بنویسمو برم.(امتحان میان ترم دارم!شبکه!خیلی هم استاده سختگیره!دعاکنید خوب بدم امتحانو واسم مهمِ نمره اش)

وووووووای اینقدر حرف دارم!!!دلم میخواد یکی بود از همین الان تا فردا یه ریز براش حرف میزدم،

راستی این ترم خیلی دوست داشتم یه کار دانشجویی داشته باشم.

اول ترم پیگیر بودم.دوتا کار بود:بایگانی دانشگاه و پرسنل کتابخونه(البته حقوق نمیدن فقط واسه داشتن یه تجربه کاری میرن بچه ها!بخصوص که ساعتیه وپاره وقت بهترین موقعیت واسه دانشجوها! البته برجی 50تومن میدن ولی خب همون بگیم هیچی بهتره والا)

بایگانی که همون اول منتفی شد.خوشم نیومد.

ولی کتابخونه داشگاه رو خیلی دوست داشتم.(بخصوص واسه اینترنت پرسرعتی که کتابخونه داره:دی)

ولی اصن حتی تصورش رو هم نمیکردم که این ترم درسامون اینقدرسنیگن و پرکار بشه.

واقعأنسبت به ترم های قبل خیلی فرق کرد یهووو.

همش درحال تحقیق و پروژه انجام دادنیم!!!!!!!!!!!

این شد که کتابخونه رو هم کنسل کردم ولی  واسه ترم دیگه حتمأ میرم.

راستی تو اصفهان کنفرانس برای بچه های کامپیوتر،اولین باره که داره این کنفرانس تو دانشگاه اصفهان برگزار میشه!

واسه ماها که تو مقاله نویسی و ارئه مبتدی ایم خیلی موقعیت خوبیه!

به پیشنهاد استاد درس سیستم خبره قراره همه مون پروژه هامون  رو براشون ارسال کنیم.

تا30 آذر وقت داریم!!!!هنوز هیچکار خاصی هم نکردیم:(

خداکنه برسیم تا اون موقع آماده ش کنیم!

عاخه اول ترم هم استارت آپ ویکن برای اولین بار تو دانشگاه مون برگزارشد ،یه موقعیت خوب،که از دستش دادم!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۳ ، ۲۲:۳۱
خانم مهندس

از امروز میرم تو 22 سال.

یادم نبود اصلأ که امروز تولدمه!!

با اس ام اسی که ظهر از طرف بانک اومد، فهمیدم!!!!



۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۳ ، ۱۴:۵۰
خانم مهندس