چار دیواری

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

نمیدونم چرا این روزا همجوری الکی سرم شلوغِ!!

کار دارمو ندارم!!!!!!!!!

کار دارم ولی حوصله ندارم انجامشون بدم(خسته ام،میفهمی خسته:)))

نمیدونم چرا تا دقیقه نود نشه کارم نمیاد:)))

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۳ ، ۱۳:۳۱
خانم مهندس
یه سری شماره ها هست تو گوشی که شاید اگه قرن ها هم رد شه آدم لازمش نمیشه
حالا کافیه اون شماره رو پاک کنی
فرداش مرگ و زندگیت می افته دست طرفِ!!!

حالا منم یه خبطی کردنم شماره مربی ام رو پاک کردم.
حالاباز باید برم آموزشگاه،شمارشو بگیرم.
تازه آیا باشه؟؟!آیا نباشه؟؟

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۳ ، ۱۳:۲۹
خانم مهندس

فردا امتحان زبان دارم.هیچی نخوندم.

الانم نشستم دارم کلیپ درست میکنم!!!!!

 داشتم رو آهنگ"عشق پاک"حامد زمانی، کارمیکردم.عکس هایی که داشتم حجم اش بالا بود.دیدم ،درست کنم،حجم اش زیاد میشه،نمیشه دانلود کرد.نصفِ ولش کردم.

حالا فعلن علی الحساب اینو،بگوشید،خیلی قشنگِ.من خیلی دوست دارم این آهنگ رو.

به مناسب سالروز ازدواج حضرت علی(ع) وحضرت فاطمه(س)

لینک دانلود


۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۳ ، ۲۳:۱۶
خانم مهندس

                                        


مادربرزگم،قرار بره خونه خودش،

کلی هم بگیرو ببندداشتیم تا کاغذ دیواری و پارکت و پرده و....غیره رو خریدیم.

دیشب هم با دایی هام رفته بودیم خونه جدیدشون رو شستیمو مرتب کردیم.

طبق معمول همیشه،بازم مسولیت سخت و سنگین نظارت رو دوشِ من بود^_^

البته نظارت به علاوه آبدارچی بودن.

مادربرزگم بره خونه جدید راه اش به ما خیلی خیلی دور میشه!!!!

واسه همین بابام میگه یه ماشین بخر،که تو و مامانت باهم برینو بیاین!حتی حاضر شده نصفِ پول ماشین رو هم بده^_^

تاآبان احتمالآ بتونم 3تومن جمع کنم!!الان 2.5دارم،آبان وام دانشگاه رو میدن میشه 3تومن.(جایزه مسابقه آبان هم600تومنی هست ولی واسه جایزه نمیخوام شرکت کنم،اصلا و ابدا،حتی اگه قبول شم،جایزشو نمیگیرم ،البته شایدم گرفتم، اگه خیلی اصرارکنن مجبورم بگیرم:دی)

3تومن هم بابام گفته کمک میکنه.

هاچ بک نو 18تومن بود،دست چندم احتمالأ به12تومن هم گیر بیارم.

فقط6تومن ناقابل کسری دارم!!!!

که اونم تو فکر بودم وام بگیرم.منتها بیشتر از برجی80نمیتونم قست بدم.

دیگه اگه این ترم، کاردانشجویی بردارم شاید بتونم تا  برجی150 تومن هم بدم.

فک نکنم با این وضعیت بتونم ماشین بخرم!!نه؟؟؟

تقصیربابام شد وگرنه من اصن تو فکرماشین نبودم،خودش گفت:(

هوایی شدم!!!

میخوام:/

نظرمثبت تون چیه ماشین بابام رو بردارم،بابامم با موتور بره؟؟راحت ترم هست:دی

خودش میگه موتور دوست دارم.

من^_^

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۳ ، ۰۱:۰۵
خانم مهندس
                                       

بابام از ماشین پیاده شد بره مغازه.
که دیدم،جعبه شیرینی، تو ماشین داره بهم چشمک میزنه^_^
یه نگاه به چپ،یه نگاه به راست،یه نگاه به بالا(آها،راستی بالا.نه:))
خلاصه یه نگاه کامل تا آخر خیابون فرعی.
دیدم کسی نیست.
به صورت کاملأ حرفه ای،قسمتی از در جعبه رو برش زدم.
شیرینی های ناپلئون همنیجوری پشت سرهم، بهم چشمک میزدن.
یکی رو برداشتم ،دولپی  شروع کردم به خوردن که تا کسی نیومده زود بخورم^_^
تو عالم خودمو شیرینی هام بودم.
یهو یکی از کنارماشین رد شد گفت:خفه نشی یوخت؟؟
تا رفت،به سرفه افتادم.
اینقدر فحشش دادم تو دلم،بی تربیت،بی فرهنگ رو:/
چطوری من این چنار رو ندیدم،وقتی دید میزدم ببینم کسی هست یا نه!!:/



۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۳ ، ۰۰:۱۴
خانم مهندس
                                  

امروز رفتم لوازم التحریر فروشی.
وای چه دفترهای قشنگی،عکس شخصیت های شکرستان بود^_^
آدم  با لوازم های جدید،دلش میخواد دوباره بره مهد.
منم لوازم التحریمم رو خریدم،یه کلاسور،دو تا خودکار،مغز اتد،پاک کن رو هم اگه لازم شد تو کلاس از بچه ها میگیرم:))
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۳ ، ۲۳:۱۰
خانم مهندس

عصر رفتیم بازار!!

تو میسر رسیدم به امامزاده،گفتم برم یه سلام بدم و بیام.

زیارت عاشورا میخوندن،زیارت عاشورا خوندم،بعدهم مراسم بود برای شهادت امام محمدتقی(ع)

چه حسِ آرامشِ خوبی آدم داره تو امکانِ مذهبی!!نه؟؟؟

از وقتی برگشتم خیلی شادترم!!فک کنم قبلن دپسرده بودم نمیدونستم!!

الان فهمیدم رفتن به اینجاها مثلِ دارو میمونه،باید هرچندوقت، یه بار،مصرف کنی،واسه شادی روحت:)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۳ ، ۲۳:۰۱
خانم مهندس

از فردا میخوام برم دانشگاه:))

البته واسه کلاس، نه!!!

کار دارم،بعد کلاس میرم دانشگاه،کارم رو انجام میدم برمیگردم:دی


۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۳۱
خانم مهندس
                                   

ظهری از بیرون میومدم.چشمم خورد به دیوارِ آخرکوچه!!!
سایه یه دیش پشت یه کولر و چندتا مقوا، افتاده بود رو دیوار.
مثل پرده سینما:)))
همسایه روبرویی،دیش ماهوارشون رو مثلن پوشونده بودن:دی
پشت کولرشون جاساز کرده بود یه مقوا هم گذاشته بود که دیش از روبرو دید نداشت.
ولی سایه اش رو دیوارِ افتاده بوده،اینقدر هم سایه بزرگ بود که توجه هرکسی رو جلب میکرد:))))
استتارشون تو حلقم یعنی:دی

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۵۹
خانم مهندس

بعدشم یک شبه دیگه..ایشالا همیشه شادی باشه..نوبت تو هم میشه..نمیترشی خیالت راحت خخ 


یه شبِ!!!!

توجیحِ مثلن منطقیِ که همیشه راجع به این موضوع میشنویم.

یه شب عروسی این همسایه.

یه شب همسایه دیگه.

یه شب جام جهانیِ

یه شب بازی پرسپولیس و استقلال بوده

یه شب......

از این یه شب ها زیاد داریم!!!!!

یه شب هایی که واسه افرادی که ایجاد مزاحمت کردیم براشون،هرثانیه اش،ساعت ها میگذره.

پدربزرگم سکه مغزی کرده بود،خیلی حالش بد بود.از بیمارستان مرخص اش کردن!نه این که خوب شده باشه!نه. دیگه دکترا گفته بودن امیدی نیست.بیمارستان هم باشه کاری نمتونیم بکنیم.

اعصابش ضعیف شده بود،سرصدا عصبی اش میکرد،حتی ما خونه رو با جارو دستی جارو میکردیم که صدای جاروبرقی اذییت اش نکنه.

شب ،عروسی بچه یکی از همسایه های مادربزرگم اینا بود.

،یه ارگ وبلندگوهای آنچانی،صدای بوق و....

پدربزرگم نمیتونست صحبت کنه،فقط تو تمام مدتی که اونا مراسم داشتن دست اش رو  گرفته بود به سرش،اذییت میشد.

وقتی نگاش میکردم بغض همه وجودمو میگرفت.

مریض بود پدربزرگم.میفهمین؟؟؟؟؟این انصافِ؟؟؟یه درصداحتمال بدین که همچین خانواده ای تو همسایگی تون داره زندگی میکنه.

یه لحظه فک کنید پشت این راه بندونی که درست کردین که مثلن شاد باشیدو برقصید.

یه کسی مونده پشت اون ترافیک که به بیمار داره،دیربرسه به بیمارستان شاید حتی جون اش رو از دست بده.

شاید این یه احتمال باشه فقط،ولی احتمالیه که امکانش هست بیوفته.احتمالی که توش با جون یه آدم بازی میشه.

متأسفانه شادی ما حتمأ باید با ایجاد ناراحتی برای مردم باشه.


+از پایه و اساس غلطِ این کار،هیچ توجیح ای هم وجود نداره.


۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۱۱
خانم مهندس