چار دیواری

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

این داستان براساس واقعیت است:دی

پنجشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۰۴ ب.ظ

امروز"زهرا" رو دیدم!!!

یکی از دوستان دوره ی دبیرستان.

داستان ازدواج اش،خیلی جالبِ!!!!!

یادمه پسرخاله اش رو خیلی دوست داشت!اما همیشه فکر میکرد، اون،دوستش نداره.

درعوض یه پسرعمه داشت که شدید عاشق "زهرا"بود. آخرم اومدخواستگاری اش،قراره ازدواج اش رو هم گذاشته بودن.که،تازه اون موقع پسرخالهِ،یادش افتاده بود که "زهرا"رو میخواد!!!!!

عاخه اینقدردیر!!!!!!!!!!حتمن باید پای یه رقیب میومد وسط تا این یادش بیوفته.

انتخاب سختی بود واسش!انتخاب بین کسی که یه عمر در آرزوی ازدواج باهاش بوده،ولی اون خیلی دوستش نداشت

یا کسی که دوستش داشت.

نمیدونستم،آخرش چی شد....

چون دیگه ندیدمش.(مدرسه مو عوض کردم)

اما امروز فهمیدم با پسرخاله اش ازدواج کرده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بنظرم عادلانه نبود:((

+ولی ایشاالله خوشبخت بشه:))

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۲۲
خانم مهندس

نظرات  (۳)

دی:
چرا عادلانه نباشه؟؟
پاسخ:
نمیدونم!من اینجورحس کردم.
عادلانه نیست!این همه وقت عاشق کسی باشی
وقتی داری بهش میرسی یکی از راه برسه ازت بگیردتش:(
از اون موقع کجا بوده:((
ولی اگه با پسر عمه اش ازدواج میکرد کلی تا ابد عذاب میکشید که چرا احساسش رو نادیده گرفته
پاسخ:

اینم هست!!!:(

۲۶ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۳۳ فیروزه ای ....
اون جمله هه چیه که میگه منتو رو دوست دارم. تو یکی دیگه رو و اون یکی دیگه رو و... . همون!
پاسخ:
هعیییی!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">