چار دیواری

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

۵۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

امروز عجب روزی  بود:دی
قرار بود بعدِ کلاس،بمونیم دانشگاه!!بشینیم درس بخونیم!امتحان دارم!!!
بعد دوستم کارتِ دانشجویی شو داد، دارم میرم ناهار سلف واسه اونم بگیرم ببرم کتابخونه!!!
کلی راهو رفتم تاسلف!!!!!(کلی کتاب که از کتابخونه گرفته بودمم دستم بود!!کفشامم اینقدر پامو میزد!که هریه قدمی که میرفتم!اشک تو چشمام جمع میشد:)))
بعدتازه که رسیدم سلف!!دیدم کیف پولمو که توش کارتِ دانشجوی ام بوده جا گذاشتم:((
کلی تو صف واستادم!واسه دوستم غذا گرفتم!!
بعد قربونِ این حافظه ام برم من!!!!فک کردم کارتِ عابربانکم همراه مه!!!دوباره باهمون وضع اومدم سمتِ تریا!ساندویچ بگیرم:))
دیدم عه عابرمم تو کیفم بوده دیگه:دی
دوباره برگشتم سمتِ کتابخونه!!! دیگه پاهام حس نداشت!بسِ که کفشام اذییت میکرد.
رفتم کتابایی که دستم بود رو پس بدم!!دیدم عععععععععه کارت دانشجویی ندارم:)))
اینه که اون بار هم همینجوری دستم بود:(
شروع کردم به درس خوندن!دوستم اس داد بیا امورفرهنگی دانشگاه کار داریم:(
نمیدونی جچوری خودمو رسوندم اونجا!!بعدم رفتم ناهار!!گفتم کارتمو جا گذاشتم!!!ژتون آزاد دادبهم:)))
تا6عصر بکوب درس خوندیم!!!!!!هنوزم باورم نمیشه اینقدر درس خونده باشم:))))))))
بعدم که رفتیم خانه سالمندان و....

پ.ن:پریشب!!رفتم واسه روز مادر خرید کنم!!کلی چیزمیز واسه خودم خریدم:دی
یه مغازه لاک فروشی بود!!!تازه باز شده!!یه لاک های قشنگی داشت!
چندتا لاک خریدم اومدم بیرون دیدم32هزارتومن!از پولام رفته:)))
الان دختردایی ام اومده بود خونه مون!!داشتیم ناخن هامونو لاک میزدیم!!!:)))
یه سوژه خنده ای شده بود:)))

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۲۳
خانم مهندس

الان میخواستم برم وبلاگ" مریم "کامنت بزارم.

بعد دیدم تو وب خودم کامنت نوشتم!!!!

امیدی بهم هست یعنی؟؟!!!:|

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۵۸
خانم مهندس

یه زمانی!ما تو یه شهردیگه زندگی میکردیم!!!!بهترین دوستام واسه اون شهربودن.

بعدعصری رفتیم بازار،اذون میگفتن!رفتیم مسجد،یکی از دوستامو دیدم:)

من نشناختمش!ولی اون منوشناخت!!!!!!

دانشگاه علوم پزشکی،شهرما قبول شده!!

از دوستای صمیمی ام بود!شمارشو گرفتم.بیشترباهاش در ارتباط باشم زین پس!

چه حسِ خوبیه!دیدن دوست قدیمی واینطوری غافلگیرشدن.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۰۹
خانم مهندس


یه رعدوبرقی و بارونی شده اینجا که نگووو.

یه لحظه یه نور زیادی شد.بعدم یه صدای وحشتناکی، که قلبم اومد تو دهنم:)))


 "هوالذی یریکم البرق خوفا وطمعاوینشیءالسحاب الثقال"

"اوکسی که است که برق را به شما نشان میدهد که هم مایه ی ترس است هم امید"<آیه12،سوره رعد>


+بااین بارونی که میاد! فک کنم برنامه بازارعصرمون کنسل شه!!

+راستی میدونستید،وقتی رعدو برق میشه،همیشه اول نور رو میبینید بعدصدا،چون سرعت نور بیشتراز صوتِ!!اما نمیدونم چرا میگن"رعدوبرق"چرا نمیگن"برق ورعد"مگه اول نور دیده نمیشه بعدصدا!!!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۲۹
خانم مهندس
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۰۰
خانم مهندس

برعکس همه دانشجوها که همیشه!!از غذای دانشگاه شون ناراضی ان!!!
ما خیلی راضیم!!!فک کنم تنها دانشگاهی باشه که دانشجوهاش،از غذای سلف راضی ان.
کمیت نداره:))))اما در عوضش کیفیت داره!!
امسال فقط یه باررفتم سلف!!از اونجایی که من همش یادم میره غذا رزرو کنم:(
البته اگه فراموش کنی!میتونی بازم آزاد بگیری!
ولی از اونجایی که صفی بس طویل داره وکلاس هم دارم وتنبلم:)اینه که همیشه از تریا ساندویچ بی مزه میگیرم:((
القصه!!امروز ناهار دانشگاه مرغ بود!اینقده دلم واسه طعم مرغ های دانشگاه تنگ شده بود!
گفتم یه بار از آشپزش بپرسم!چجوری اینا رو درست میکنن!که اینقد خوشمزه میشه!!!!

یه اقای مسنی هم مسئول جمع کردن ظرفهاست:((.بسیارخوش برخوردومهربون.!!منکه هیچوقت اجازه نمیدم کسی ظرف غذامو جمع کنه!همیشه خودم ورمیدارم،دوستامم به زورمجبورمیکنم ببرن خودشون!اگه نبرنم،خودم میبرم!
واقعن نمیدوم چرا دانشجوها خودشون ظرفهاشونو نمیبرن!!!!خجالت نمیکشن:(

کلی دنبالِ نمکدون گشتم!!!پیدا نکردم!ولی تا دلت بخواد رو میزها!"زیره"بود!!!:))))
الان واسم سوالِ تو سلف پسرا هم "زیره"هست یعنی؟؟:دی

 +خاطره نوشت1:
روز اولی که رفتم سلف!این حس بهم دست داد:
وقتی واردِ سلف شدم یاده زندان افتادم!!!مثلِ زندانی ها،یه کارت (کارت دانشجویی)دستمونه،توش نوشته:
مهندس!از بندِ دانشکده مهندسی!سلولِ کامپیوتر:)))
بعد میریم تو صف!از این ظرفهای فلزی هم دستمونه!یکم یکم که میریم جلو!
کارت میزنیم،میگه:دینگ دینگ:)
بعدم مثلِ زندانی ها!!!یکم یکم باز میریم جلوووو واسم برنج میزن!یکم جلوتر خرشت!یکم جلوترسوپ و....

+خاطره نوشت2:یه بار دوستم نمیدونست!!غذا رزرو کرده یا نه!جلو مسئولش بودیم!گفتم اشکال نداره!تو کارتتو بزن!
اگه رززو نکرده بودی!من میگم:دینگ دینگ:)))
بعدکارتشو زد،شارژنداشت!من گفتم:دینگ دینگ!
خانمه نگام کردم!
گفتم:عه!!شما متوجه شدی یعنی؟؟:)))
کلی خندید!از اون موقع به بعدباهاش دوست شدم:)

پ.ن:عکس تزئینیه!!یادم رفت ،عکس بگیرم.
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۴۲
خانم مهندس

ظهری مامانم!ناهار زیاد درست کرده بود!واسه شب هم باشه!چون میخواست بره خونه مادربرزگم.

البته من فک کردم زیاد درست کرده!من عصرانه بخورم:)))

ظرف ها رو شستم!!چشمم افتادبه قابلمه های رو گاز که اونام رم بشورم.

بعد دیدم توش غذا داره!!!!!

مجبورشدم!دقت کنید مجبور شدم!غذاهاشو بخورم که ظرف خالی شه بشورمش دیگه:دی

بعدمامانم از راه اومده میگه :مهندس.دستت دردنکنه ظرفا رو شستی!

قابلمه ها رو هم گذاشتی تو یخچال؟؟

من درحال نگاه به افقشکلک های یاهو


بده خواستم کمک کنم ظرفا رو بشورم؟؟:ا


+چرا من اینقدر میخورم چاق هم نمیشم!!هنوز3کلیوکم دارم تاقدو وزنم متناسب شه:ا


بعدأ نوشت:دوستی فرمودن:

اونوقت مامانت چیزی نگفت بهت؟!
شام رو خودت پختی یا نه؟!
بیچاره با گرزی که توی خواب دیده ازت نتونست چیزی بگه بهت که!!!! :)

:)))))))))))))))))))))))))))


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۱۴
خانم مهندس
درسی که آسونه!یه جور مشکل داری!!
سخته یه جور!
کلن موشکل داریم:))))

جزوه خودِاستاد رو خوندم!!به علاوه دوتا کتابِ مکمل!!!!!!!!!!!
از صبحی بیکارم،دارم وبلاگ دوستانو خاموش میخونم!!
تازه صبح زودهم بیدارشدم که بخونم!
ولی چیزی نیست دیگه:(
الانم  وسواس گرفتم!!!
همش فک میکنم!شاید کم خوندم!
حیفت نمیاد این همه وقت داری!بعد نمیخونی!
عاخه دیگه کتاب مکمل ندارم که بخونم:(

الان نمیدونم برم دانشگاه پیش بچه ها!!!یا بمونم خونه تاساعت16!!
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۲۴
خانم مهندس

فردا امتحانِ آمار دارم!!!

برم بخونم:))))


بعدامتحانِ آمار تو دانشگاه فلیم"هیس!دختران فریاد نمی زنند" رو میخوان پخش کنن برامون!

حالابه هرکدوم از دوستام گفتم بیاین بریم!!

گفتن:نه!!!!!!فیلمش ترسناکِ:0

البته منم یه بار دیدم!!!ترسناک که نیست!

ولی خب از اون تیپ فیلم های که آدمو متأثر وناراحت میکنه:((

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۳:۲۶
خانم مهندس

امروز رفتیم خونه استادمون!!!!

قرار بود گل و شیرینی رو پسرای کلاس بخرن!!!!

ماکه رسیدم!دیدیم بیچاره پسرا،خیلی وقته منتظردخترا بود.خخخخخخ

کلی هم غر زدن!!(کلاس داشتیم خب)

من جلو در گلِ شونو که دیدم!!میخواستم نرم خونه استاد!!

وای خدا!! یه گلی خریده بودن!زشت،از ده فرسخی داد میزد از این ارزوناست:((50تومن داده بودن حالا40نفرآدمم میخوایم بریم خونه شون!!

عاخه چرا اینقدرپسرا خسیسأ؟؟!!!خب یه چیزِبهترمیخریدن دیگه!:((

آبرومونو بردن:(((((

تازه معلوم نیست شیرینی شون چی بوده دیگه!!توجعبه بود ماکه ندیدیم!فقط خداکنه به عقل شون رسیده باشه،شیرینی خشک نخریده باشن.

اینقدرکه من جوش زدم!!نصفِ موهام سفید شد دیگه:))))


چقدراستادمون خوش برخوردبود(راستی استادمون خانمِ)علاوه برخوش برخورد بودن!خیلی شیکتر از وقتی که دانشگاه میاد بود!

خونه شونم خیلی باسلیقه چیده بود:))(اینم ازفضولی های ما اندربابِ منزلِ استاد)

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۳ ، ۱۳:۲۱
خانم مهندس