درهم برهم
_من برگشتم.
_ممنون بابت تسلیت،خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه.
_خدا به خانوادشون صبر بده،خیلی سخته.
خلاصه همه میمریم، اصن مُردن رو از هرطرف هم که ببینی میشه همون مردن
ندرم؟!عه نشد؟؟:/ یه بار من خواستم حرف فلسفی بزنم.حالا اگه همینو دکترشریعتی میگفت می شداااااا:(
_اینقدر اعصابم خوردمیشه،هروقت یه مدت نیستم بعد که برمیگردم میبینم یکی میگه یه مدت نیستم!از مسافرت که اومدم مریم و فیروزه ای رفتن!الانم بعضیا نوشتن یه مدت نیستن!حالا اسم نمیبرماااا!اما همونی رو میگم که نظرات وبش رو هم بسته:((.خیلی بدی:/
_خیلی خسته ام،صبحی از بعد از کلاس همش خواب بودماا اما بازم خوابم میاد.تصمیم دارم کلاس فردا رو هم بپیچونم:دی
_قدیما خانواده ها باهم زندگی میکردن!الانم یه جورایی باهم ان!متنها مدلش فرق کرده،قبلنا بچه هاشون که ازدواج میکردن,یکی از اتاق های خونه رو بهشون میدادن،به دوره،کنارهم بودن!الان طبقه ای کنارهم ان!خونه عمه ام طبقه دوم ِ،خونه پسرعمه ام طبقه سوم،واسه مراسمات خوبه،خانم ها یه طبقه بودن عاغایون یه طبقه! اینطوری راحت تری،البته فامیلای بابام که اعتقادی به حجابو اینا ندارن!کلن راحتن!زنونه مردونه هم نمیکردن خودشون راحت بودن.
_چهارشنبه،سایت دانشگاه باز میشه واسه انتخاب واحدا،چقدر پرسه،انتخاب واحد وقت گیرو کلافه کننده اس،اینکه استادش خوب باشه،تایم اش هماهنگ باشه،و...این همه هماهنگ میکنی،آخر هم یه برنامه ای میشه داغون،هر روزت پُر،استادهم بدترین استاد ممکن روانتخاب میکنی:/